هو الحق
در انتظار امام قائم؛ نه امام غايب!
حجت الاسلام و المسلمين عرفان
طليعه سخن
مناسبتهاي مهدوي به رغم سترگي و ستواري بسيار، صفايا و مزاياي بيشمار و پيشينه و گذشته پربار اينك با چالشها و كاستيهايي مواجه است، مواجههاي كه ماهيّت فراگير اين آموزه و ميزان التزام مسلمانان به اصول ماندگار آن را به مخاطره مياندازد. فدا كردن اصالت و خلوص اين مناسبتها و نمادگرايي افراطي و تقويت احساس و عاطفه مخاطب در حوزة مهدويت بدون توجه به تقويت بينش، گرايش و منش منتظرانه از جمله اين كاستيهاست. يك نكته اساسي در خور يادكرد اين است كه احياي ابعاد معرفتي مناسبتهاي مهدوي مهمترين رسالت منتظران آن حضرت است. و مگر نه آنكه در تقويم عبادي اهل ايمان فضيلتهاى بسيارى براى عبادت و راز نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان بر شمرده شده است. و اين خود تمثيل زيبايى است از اين موضوع كه براى رسيدن به صبح وصال موعود بايد شب وصل با خدا را پشت سرگذاشت، و تا زمانى كه منتظر، عمر خويش را در طريق كسب صلاح طى نكند نمىتواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد.
حضور منجي و درسهاي آن
اسلام و به معناي دقيقتر تشيّع، تنها مكتب و مذهبي است كه منجي و موعودش زنده و عيني است و مانند ديگر مكاتب و اديان به آينده نامعلوم واگذار نشده است. سوشيانت، منجي آيين زردشتي، در آخرالزمان متولّد ميشود. و مسيحا كه عهدين آن را نجات بخش پاياني ميداند در آخرالزمان ظهوري مجدّد دارد. در هيج كدام از اين آيينها منجي، وجودي عيني و زنده ندارد، بلكه منجي ملّتها و مكاتب غير از اسلام، يك موجود يا مفهوم ذهني و ايدهآلي بيش نيست كه قرار است پايان بخش نزاعها و كشمكشها در آخرالزمان باشد. زنده بودن امام به عنوان آخرين امام و حجّت معصوم الاهي، رسالتها و نقشهاي تعيين كننده و بسيار سودمندي را در نظام هستي ايفا ميكند و البته اين وجود عيني و حضور آخرين حجّت الهي پيامهايي را نيز براي پيروانش به همراه دارد.
به نظر ميرسد غيبت مهدي موعود عج نيز در اين راستا فهم پذير است. به عبارتي غيبت مهدي عج براي فراهم آمدن شرايط شناخت، پذيرش حقيقت و امكان ظهور حق در زمين است. تجربه تاريخي غيبت، اين شرايط معرفتي و انفسي را فراهم خواهد آورد كه اهل حق، حق را از باطل بشناسند و از دل و جان تسليم آن شوند. و اگر در روايات نبوي بر خوف امام از كشته شدن اشاره شده است. در حقيقت خوف از ظهور ناتمام حق و كشته شدن در شرايطي است كه هنوز صفها از هم جدا نشده است.
صداي پاي ظهور از جاده همت ما بلند ميشود
واژة «انتظار» دلالت بر «واقعيت هاي نهفته» مي كند و در دورنماية خود، چهار ويژگي مهم دارد:
1. عدم اكتفا به واقعيتهاي موجود؛
2. وجود واقعيتي متعالي و برين در فراسوي افق و واقعيتهاي موجود؛
3. امكان حركت انسانها از واقعيتهاي موجود به سوي واقعيت برين؛
4. تأكيد بر تكاپو و جست و جوي انسانها براي يافتن ابزارهايي كه واقعيت موجود را به سوي آينده روشن سوق ميدهد.
در اين نگرش، فاصلة زماني طي مسير از وضع موجود به وضع آرماني و مطلوب، چندان در خور اهميت تلقي نميشود. در حقيقت انقلابي بودن و حركتزايي اجتماعي، ذاتي انتظار است. تعبير انتظار پويا يا مثبت، نيز از اين جهت تعبير صحيح و دقيقي نيست كه گويا انقلابي بودن را عرضي و عاريتي انتظار و خصوصيتي بيگانه ميداند كه براي تكميل آن و كارساز كردن آن، در صحنه تحولات اجتماعي، بايد به انتظار افزوده شود.
چون ژرف بنگريم؛ انتظار به معناي سكوت و سكون، تحمل ظلم و دم فروبستن و در يك كلمه ماندن و در جا زدن به اميد برآمدن دستي از غيب و عاملي براي خاموش ساختن روح سركش اجتماع نيست. بلكه ابزاري براي دگرگون كردن وضع موجود و حركت به سوي آينده موعود است.
بلوغ اجتماعي مهمترين شاخصه جامعه منتظر
مهمترين ويژگي جامعه منتظِر قبل از ظهور«بلوغ اجتماعي» ميباشد.1 شاخصههاي بلوغ اجتماعي عبارتند از:
1. رغبت اجتماعي؛ به معناي ميل، اعتقاد و باور قلبي انسانها به دولت كريمه مهدوي؛
2. شكايت اجتماعي؛ يعني اعتراض و شكايت انسانها به درگاه الهي به جهت غيبت رهبر و سرپرست آنها و به عبارتي ديگر شكايت از وضعيت موجود به درگاه الهي؛
3. استعانت اجتماعي؛ به معناي درخواست گشايش و فتح سريع از خداوند متعال.2
اين جامعه منتظِر قبل از ظهور داراي ويژگيهايي در بينش، سلوك فردي و رفتاري و ارزشهاي اجتماعي است كه اين مختصر فرصت كاوش پيرامون آن را به ما نميدهد. اما تحقق ارزشها و رفتارهاي متعالي اسلام در جامعۀ منتظر قبل از ظهور، جامعه را تعاليجو، تحوّلطلب، ومهياي ظهور بار ميآورد.
باز تبيين چند نكته اساسي:
1. بسيار دور مينمايد كه برپايه آنچه گذشت؛ در زمان غيبت حضرت، جامعهاي بدون مشكل و چالش را انتظار بريم، ولي آن چه مهم است نزديك شدن به اهداف و آرمانها و توفيق روز افزون جامعه براي ايفاي وظايف و مسئوليتهايي است كه به آماده شدن جان و جهان، براي پذيرش «دولت يار» و حضور در دوران ظهور ميانجامد كه انتظار حقيقي نيز همين است.
2. اين سطور بيانگر اين معنا نميباشد كه خواست و اراده مردم علت تامه تغيير و دگرگوني ميباشد. بلكه هرگونه تغيير بنيادين و سرنوشت جامعه، به دست خداوند متعال و با ارادة او محقّق ميشود، اما از آنجاكه ظهور آن حضرت، يك پديده فراطبيعي و بريده از اوضاع جاري در اين عالم نيست، مقدّمات و زمينهسازي در اختيار انسانها است و تا آن مقدّمات تحقّق نيابد، ارادة خداوند متعال به تحقّق تغيير، تعلّق نخواهد گرفت.3 آيات قرآن كريم4 گواه آن است كه تغيير در بين هر امتي، مستلزم ايمان و اعتقاد مردم آن ملت و نوع رفتار آنان بوده است. اكثر آيات قرآني، به تصريح يا اشاره دلالت دارد بر اينكه قوانين اجتماعي يا تاريخي، به هيچ روي اختيار را از انسان سلب نميكنند.5 شايد بتوان اين مهم را در قالب اين فرمول ارائه كرد:
باور به لزوم تغيير+ اقدام عملي در جهت تغيير + اراده تحقق تغيير توسط باري تعالي = تحقق تغيير.6
3. واپسين نكته آنكه عينيتيافتن تحولطلبي آموزه مهدويت پس از آن است كه تودة مردم و نخبگان به اين فرهنگ معتقد و ملتزم شده باشند. در اينجا بر نقش تودة مردم در كارآيي مكتب و فرهنگ مهدوي تأكيد ميشود. كه بدون خواست و باور آنان و بدون رويكرد مثبت و اقبال آنان به فرهنگ و انديشة مهدوي، هيچ تحول مؤثر و ماندگاري شكل نخواهد گرفت. اين همه توجيهگر درنگي است كه بسياري آن را ناديده گرفتهاند؛ يا بسيار ساده از آن گذشتهاند.
سخن آخر
آري امروز چون هميشه، هر كه در انديشه رنج انسان مسلمان و بشريت تحت ستم است، بايد به راز طولاني شدن غيبت آن حضرت بينديشد. سرنوشت ظهور آن حضرت، بين دو دگرگوني است، تغيير امر باري تعالي در گرو تغيير ماست. اگر بخواهيم، تقدير خداي متعال در كنار ماست؛ بايد از سلسه بهانهها، خودمان را خلاص كنيم، به راستي چه دليلي بهتر از اينكه امام ما عمري به امتداد چند قرن دارد و هنوز تنهاست! يابن الحسن، كسي اگر نداند، خدا كه ميداند، فقط معطّل مايي اگر نميآيي!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سهرابي، مهدويت و فلسفه تاريخ، ص195.
2. همان، ص 212.
3. رعد،11: إنّ اللهَ لا يُغَيّرُ ما بِقَومٍ حَتّي يُغَيّروا ما بِأنفُسِهِم؛در حقيقت، خدا حال قومي را تغيير نميدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
4. آياتي نظير: «وَلَو أنّ أهلَ القُري آمَنوا واتّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ ِمنَ السّماءِ و الأرضِ» اعراف: 96. و «ذلِكَ بِأنّ اللهَ لَم يَكُ مُغَيّراً نِعمه أنعَمَها عَلي قومٍ حَتّي يُغَيِّروا ما بِأنفُسِهِم وَ أنّ الله سَميعٌ عَليم»انفال: 53. و «كَذّبُوا بِآياتِنا كُلّها فَأخذناهُم أَخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ» قمر: 42.
5. مصباحيزدي، جامعه و تاريخ ازديدگاه قرآن، ص 160.
6. سبحانينيا، «نظريه تغيير و تأثير آن در زمينهسازي ظهور»، فصلنامه مشرق موعود، ش 11، ص 17
http://www.tarid12.ir/fa/MDZ1Y08lMmJhNjJkOXhMcEZ6VW92UDBVV2ZwZThreWxLbQ==/%D8%AF%D8%B1%20%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D9%82%D8%A7%D8%A6%D9%85%20%D9%86%D9%87%20%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%BA%D8%A7%D9%8A%D8%A8